شاملو میگه “سکوت سرشار از ناگفته هاست”. یقینا شاملو این رو درباره ی سکوت های خودش گفته اما نمیشه اینو به هر سکوتی تعمیم داد. سکوت نشونه است. سکوت سه تا دلیل می تونه داشته باشه.
یا از سر نداشتن هیچ چیزی برای ابراز:
کلی آدمای خالی دیدم و می شناسم که بزرگترین لطف شون به بشریت همونه که ساکت بمونن!
یا به دلیل زمان نامناسب برای ابراز:
معتقدم حرف زدن مثل آشپزی می مونه. باید موادمناسب را تهیه کرد. در شرایط مناسب پختشون. و از همه مهم تر اینکه در زمان مناسب سرو شون کرد. ابدا نمیشه حتی بهترین حرف ها رو در هر زمانی بیان کرد.
و یا مکان نامناسب برای ابراز:
این که مخاطب یا مخاطبین در اون مکان کیا هستن که دیگه روشنه! وقتی جایی گوشی برای شنیدن نباشه چه کاری بهتر از سکوت؟!
—————————
حالا من در شرایط عصبانیت (چه خودم عصبانی باشم و چه اطرافیانم) آدم ساکتی میشم و عمیقا به این فکر فرو میرم که اصلا دلیل و ریشه ی این عصبانیت ها به ضرر و زیان های روحی و جسمی و نیز عواقب درازمدتی که در روابط انسانی به جای میگذاره می ارزه؟ و معمولا خیلی زود متوجه میشم که نه به هیچ وجه نمی ارزه!
نمی دونم این گونه از سکوت جزو کدوم یکی از دسته های بالاست. شاید باید براش تعریف جدیدی اندیشید.
در سکوت هم لذت های زیادی یافته ام. اوقات با خودِخود خلوت کردن و به درون خود فرو رفتن. چون هبچ کس به ما از خودمون نزدیک تر و مهربون تر و مسئول تر نیست.(البته آدمای خوشبختی مثل من که کسی رو نزدیک تر از خودشون به خودشون دارن، استثنا هستند!)