حتما شما هم دوست و یا دوستان فرنگی! داشته یا دارید و یا حتی دست کم یک بار با یک آدم فرنگی برخورد داشته اید. اگر هم نداشته اید شاید در سفری هوایی در میان انبوه جمعیت منتظر در سالن ترانزیت صدای بلند خنده یا حرف زدن یک فرنگی زبان توجه تان را جلب کرده باشد. راحت هستند. ساده هستند. دروغ نمی گویند و انتظار دروغ شنیدن هم ندارند. اما احمق نیستند.
سال 1371، کسب و کاری شبانه روزی راه انداخته بودم که به جز 5 یا 6 سال ابتدا، مابقی اداره اش را به کسانی سپردم و از آن دیار کوچ کردم. تا پارسال که نهایتا تعطیلش کردم و امسال هم پروانه کسب را فروختم. خاطره ای فراموش نشدنی از همان چندسال ابتدا برایم باقی است. دستگاه شنود ساده ای در مکان مناسبی قرارداده بودم تا در زمان هایی که نمی توانم حضور فیزیکی داشته باشم ، دست کم بتوانم از آنچه در محیط کسب و کارم می گذرد ، بی واسطه و آنی مطلع شوم.
شبی که بی خوابی به سرم زده بود، به محض شروع به شنیدن صداهای آنجا، متوجه هرج و مرج و داد و فریاد شدم. صدا را شناختم. یکی از شرکایم بود. آخر 20 یا 25 شریک بودیم که سهم من به تنهایی 20% بود. مسلم بود که سایر شرکا چشم دیدنم را نداشتند که سهامدار عمده من بودم و سود من از همه شان بیشتر بود. به سرمایه من و تلاش بیشتر من و ریسک من و این حرفا کاری نداشتند. مثل همه جای دیگه.
صدا بلند و بلندتر می شد تا اینکه شروع به فحاشی به من کرد. تهدید می کرد که همه ی آنجا را آتش خواهد زد و مرا خواهد کشت. بیشتر گوش نکردم و به صورت سرزده راهی آنجا شدم. 5 دقیقه بعد آنجا بودم. با ورود من سکوت سنگینی همه جا حاکم شد و جریان کار و امور طبق روال عادی در حال انجام بود. در میان حاضرین شخص فریاد زننده و هتاک و تهدید کننده هم قرار داشت و به آرامی همانند سایرین در حال کار بود. به سوی او رفتم و شروع به سلام و احوال پرسی کردم. از او جویای اوضاع کسب و کارش شدم و اینکه ایا مشکلی دارد یا خیر. در کمال حیرت و در پیش چشم همه کسانی که تا چند دقیقه پیش شنونده ی کلمات و بیننده رفتار او بودند ، او شروع به تشکر از من و سپاسگزاری از محبت هایم نسبت به او نمود. جالب این جاست که این گونه رفتار دوگانه را همه ی ما بارها و بارها دیده ایم. آن شب همه کسانی که آنجا شاهد ماجرا بودند هم برایشان این رفتار او بسیار عادی بود. یعنی اینکه کسی این همه رفتار دوگانه و شخصیت منزلزل و ضعیف داشته باشد امری متداول و موجه و عادی می باشد.
فرهنگ ما، فرهنگ پیچیده پروری است. از کودکی تا بزرگسالی با انواع ترفندها و ضرب المثل ها و داستان ها و روایت ها به ما آموزش و عبرت آموزی می دهند که چگونه آدم مرموزی باشیم. تودار بودن در این اطراف، نه فقط ایران که همه کشورهای اطراف مان هم، امری پسندیده است. بین انسان های ساده و احمق هیچ فرقی قایل نمی شوند. هرچه قیافه تان را متفکر تر و ساکت تر و بی هیچ حالت شاد یا غمگین یا هر حالت دیگری که شاید نمایان گر احساسات یا افکار درونی شما باشد بنمایانید، پسندیده تر و محترم تر خواهید بود. هرآنگونه که نیستید، بنمایانید، موفق تر قلمداد خواهید شد.
هیچ کس شهامت ندارد “ساده” باشد. به همه ی مسائل با دیدی ساده نگاه کند. مشکلاتش را ساده کند و سپس این ساده ها را یکی یکی حل کند. گره های ناگشوده را که به نظر ناگشودنی میایند به سادگی باز کند.
ساده بودن در این دیار، تا مرز جرم بودن پیش رفته است. اگر ندانسته کاری کنید یا حرفی بزنید، دانسته و عالمانه و عامدانه تلقی می شود. همه گناهکارند مگر آنکه بتوانند خلافش را ثابت کنند. پس سکوت امری پسندیده می شود. خنده و گریه یواشکی می شود. پیشرفت و شکست مخفی می شود. هر صعود و سقوطی، ناگفته می ماند.
و سرانجام… دورویی فرهنگ خجسته و مبارک گوشه ای از زمین خدا می شود که مردمش به دورویی خود ببالند. و این تازه آغاز ماجراست. یک دنیا نقاط ضعف بزرگ و بیماری های اعصاب و روان و ناهنجاری های بزرگ اجتماعی در ادامه ی این دورو پروری انتظار کودکان و نوجوانان دیروز و مردان و زنان امروز را کشیده و هم چنان می کشند.
مردمان بیمار قادر نیستند اقتصاد سالمی داشته باشند. اقتصاد بیمار موجب فقر و فقر مادر همه ی مفاسد است. جامعه ای فاسد، فقیر و بیمار.
خوش بختی چیزی جز توان ساده زیستی (به معنای اعم کلمه) نیست.
هرکه هم ساده زیست باشد، در این دیار محکوم به تنهایی و تنهازیستی است(مگر آنکه دست از ساده زیستی بردارد و همرنگ سایرین دوگانه زیستن بیاغازد). اگر برود هم در آن دیار باز هم تنهاست چون تعلقاتش اینجا می مانند(مگر آنکه بتواند با تعلقاتش برود یا در آنجا تعلقات جدیدی برای خودش بیابد). در هر صورت تنهاست و تنها باقی می ماند.غم انگیز فرجامی است.