. . . خانه خانم بزرگ عزیزم . . .

سالها پیش باز هم شبی را در سفری به آن دیار، همراه پدر عزیزم در آن خانه خوابیدم. رفتم به دیار خیالات و خاطرات سال های دور. قلم برداشتم و پشت و روی تکه کاغذی دم دست را سیاه کردم. امروز خواندن خاطرات دوستی غمگین از دست دادن پدربزرگش، باز هم منو برد به همون روزها . . .

oct14_01

oct14_02

oct14_03

oct14_04