مدتی است به این موضوع فکر می کنم که دوران کودکی ما بسیار آرام تر و منطقی تر از کودکان امروز سپری شد. دوستی ها و معاشرت ها ، حتی روابط خانوادگی و فامیلی چه صفای بیشتری داشت. همه چیز با امروز متفاوت بود. شاید به قول فرانچسکا(که اقتصاد نیز خوانده است)، این همه تفاوت رفتاری و کرداری و افکار مردم دیروز و امروز در تفاوت های اقتصادی آن دوران با امروز ریشه داشته باشد. مردم آن روزها، رفاه اقتصادی بیشتری داشتند. عدالت اجتماعی و اقتصادی بیشتری وجود داشت و هرکس به درستی نتیجه ی دسترنج اش را می دید. آن که سال ها زحمت تحصیل می کشید، تا پایان عمر در آسایش و منزلت اجتماعی می زیست. آن که زحمت زور بازو می کشید، مزدی که می گرفت و فرصت هایی که برای خود و خانواده اش وجود داشت، زندگی خود و عائله اش را تا جایی تامین می کرد که بسیاری از دانشمندان ایرانی امروز در سراسر جهان فرزندان همان پدران زحمتکش کارمند و کارگر و کشاورز هستند. منظور این نیست که آن دوران هیچ مشکلی نبود. منظور مقایسه ی دو دوره ی زمانی است. تفاوت کودکی من با کودکی فرزندانم. از دوران جوانی ام نمی نویسم که یقینا جوانان امروز اوضاع بهتری دارند. دست کم جنگ نیست. امنیت داخلی هم از روزگار خانه های تیمی و ترور های فردی و جمعی خیابانی و انقلاب فرهنگی (تعطیلی دانشگاه ها) بسیار بهتر است. اما کودکی ما بسیار بهتر گذشت. جامعه سالم تر بود. مردم شادتر بودند. فرصتی که خانواده ها برای گذراندن با کودکان شان داشتند از امروز به مراتب بیشتر بود. کودکان امروز ، بزرگان آینده ی این دنیا هستند.
به کدام سو می رویم؟ فروپاشی انسانیت؟ فراموشی محبت؟