ماجرای قتل میدان کاج را شنیدید(و احتمالا دیدید). باید موضوع جالبی برای تحقیق علمی روان شناسی و حتی حقوقی باشد گرچه به نظر می رسد موضوع جدیدی در زندگی و روابط بشر رخ نداده نباشد. دو مرد بر سر زنی به جان هم می افتند. دادگاه زن را بی گناه می شناسد اما به راستی چقدر بی گناه است؟! وقتی طبیعت، نظام دقیق طالب(مذکر) و مطلوب(مونث) را بنا نهاده است. وقتی مطلوب موجب جنون طالب می شود، وقتی ترشح چند هورمون در بدن موجب کور شدن عقل و منطق مرد می شوند و زن این ها را می بیند و باز ادامه می دهد، کاملا بی گناه دانستنش جای تامل دارد. وقتی می بیند مردی دارد بابت خواستن او از مسیر زندگی خارج می شود و دست به کارها و رفتارهایی نامتعارف می زند، جز زیاده روی مطلوب در ایجاد جاذبه برای آن مرد تعبیر دیگری نمی توان برایش متصور بود. وقتی در شهری هستیم که از هر نظر و با هر شاخص مطلوبیتی که برای مردی مهم باشد، بی نهایت فرصت ها و انتخاب های بهتر هست. زن آنقدر در جذب آن مرد و یا بازی با احساساتش زیاده روی کرده که او را بیمار کرده…مجنون شده و دست به کارهایی زده که اگر روزی به خود آن مرد می گفتند شاخ در می آورد. وقتی زنانی بیمار (که متاسفانه کم نیستند) دوست دارند بیشمار خاطرخواه و عاشق دلباخته داشته باشند و این موضوع به آنها اعتماد به نفس، لذت و شعف، فرصت های اقتصادی و بسیار چیزهای دیگر می دهد ، دیگر حتی وصال دائم با یک مرد را به خیال خود هم راه نمی دهند. و همین می شود که امروز بسیاری دختران مقبول ترجیح می دهند مجرد بمانند. احساس کمبود عاطفی هم ندارند هیچ، کمبود اقتصادی هم ندارند.
متن زیر جالب است.اگر اینگونه باشد آنگاه بسیاری از قاتلان امروز و دیروز و فردا ، با در نظر گرفتن تغییرات هورمون های بدن شان ، باید بی گناه تشخیص داده شوند.
“اگر همه چیز برای دلدادگان به خوبی پیش برود و عشق به وصال بینجامد، به تدریج عشق تند تغییر ماهیت می دهد و پس از وصلت به ثبات و اعتماد تبدیل می شود که البته اصلا هیجان و از خود بیخودی اولیه را ندارد.در حقیقت تجربه عشق یک روند شیمیایی است شامل سه پله بارز: 1- شهوت 2- عشق رمانتیک 3- وصال.هر سه مرحله زیست شناسی توسط هورمونهای انسان کنترل می شوند و در راستای یک هدف قرار دارند: تولید مثل. شهوت ما را به شکار جنس مخالف می کشاند؛ عشق رمانتیک گزینه های ما را محدود و نیروی ما را بر یک نفر متمرکز می کند و پیوند ما را وا می دارد کنار گزینه خود آنقدر بمانیم تا تولید مثل کنیم و فرزندان خودمان را بزرگ کنیم و با این حیله طبیعت بقای نسل ما را تضمین می کند.
این فیلمنامه سه مرحله ای به کارگردانی هورمونهای بدن به تصویر کشیده می شود. هورمون اصلی عشق دوپامین (Dopamine) نام دارد. دو هورمون دوپامین و نوراپی نفرین (Norepinephrine) هورمونهایی هستند که در مواجهه با ناشناخته ها در بدن ترشح می شوند. در مراحل اولیه عشقهای اسیدی و رمانتیک میزان این دو هورمون تا حدی بالا می رود که نیاز به خورد و خوراک را از دست می دهیم. فرانسوی ها این مرحله را ضربه آذرخش و انگلیسی ها بیماری عشق می نامند.
دکتر فیشر محقق انسان شناس دانشگاه راتگرز این مرحله را دقیقا همچون اعتیاد می داند و می گوید از نظر بیولوژیکی تاثیر دختر همسایه روی بدن دقیقا مثل تاثیر کوکایین و سایر مواد مخدر است. عشق اسیدی یک جور ویار است. توازن شیمیایی بدن به هم می ریزد و تنها چیزی که آن را تا حدی باز می گرداند دیدار معشوق است و در این جاست که امید و اشتیاق و از خود بیخودی و یا خشم و سر خوردگی را تجربه می کنیم.
در نهایت هیجان دوپامین فروکش می کند و هورمونهای وصلت یعنی واسو پرسین (Vasopressin) و اکسی توسین (Oxytocin) وارد عمل می شوند. اینها هورمونهایی هستند که ما را به وصال و پیوند دراز مدت وا می دارند. این هورمونها که بیشتر پس از نزدیکی جنسی ترشح می شوند باعث ماندن زن و مرد در کنار هم برای بزرگ کردن فرزند هستند. گرما و ملایمت این دو هورمون قابل مقایسه با هیجان و پرواز حاصل از هورمونهای اولیه نیست؛ خصوصا اکسی توسین که دوپامین و نوراپی نفرین را سرکوب می کند. به همین دلیل به زن و شوهرهایی که مدتی را کنار هم گذرانده اند پیشنهاد می شود برای تحریک دوباره این هورمونها و بازیابی هیجان اولیه دنبال تجارب و ماجراهای جدید باشند تا دوباره تحریک شوند و دوپامین در بدنشان ترشح شود. تحقیقات نشان داده است که زوجهایی که با هم در زندگی به دنبال ماجراها و تجربیات هیجان انگیز می روند رضایت و عشق بیشتری دارند تا زوجهایی که دچار روزمرگی می شوند. همین نوآوری و هیجان ناشناخته هاست که باعث موفقیت بعضی ازدواجهای سنتی هم می شود. در ازدواجهای سنتی اکثرا عدم شناخت طرف مقابل و هیجان روبرویی با فردی ناشناس باعث ترشح دوپامین می شود.
درضمن جهت دستیابی به هیجان و نو آوری لازم نیست همراه همسرتان با طناب از کوه پایین بپرید. به گفته محققین می توانید از دو عنصر شوخ طبعی و سکس برای بازگرداندن هیجان دوپامین استفاده کنید. البته برای بعضی افراد راههای دیگری هم هست. از قدیم گفته اند دوری و دوستی. گاهی اوقات جدایی و بحث و دعوا باعث ترشح آدرنالین و در نهایت ترشح دوباره دوپامین و دوراپی نفرین می شود و میل به طرف مقابل را افزایش می دهد. شاید شما هم زوجهایی را بشناسید که هرازگاهی یک دعوای جانانه با هم می کنند گویی که می خواهند یکدیگر را بدرند ولی کمی بعد با عشق فراوان به آغوش هم باز می گردند. “
همین ضربه آذرخش است که دودمان خیلی ها را به باد داده و می دهد. از خانم جاهد بگیرید تا سکینه و همین مهدی میدان کاج. اگر از دید پزشکی به ماجرا نگاه کنیم چاره ی کار در زهرچشم گرفتن است؟ اعدام و قصاص یعنی ترساندن دیگران از انتقام قانون. اگر به جای ترس از انتقام، به درمان و امکان رسیدگی به این گونه موارد فکر کنیم بهتر نیست؟ اگر انتقام و اعدام و قصاص می توانست جلوی این قبیل فجایع را بگیرد که با این همه انتقام در طول تاریخ، امروز نباید شاهد این همه موارد این چنینی می بودیم.
مهدی میدان کاج را پیش از اقدام به این قتل مدتی با شکایت همین زن ، در زندان نگهداری می کرده اند. اگر همان زمان آسیب شناسی شده بود. اگر بی ترس از هیچ چیز می توانست مشکل یا مشکلات احساسی اش را با دلسوزانی روان شناس در میان بگذارد، آیا امروز پای اعدام بود؟آیا امروز آن یزدان مقتول زیر خاک آرمیده بود؟ چرا کوتاهی ای را که در حق درمان احساسی مهدی شده، کوتاهی ای را که در بازی با احساسات عشقی اش شده، زنی که راست راست می گردد مردانی را به دام عشق خود گرفتار کند تا کام دل بستاند و با بی رحمی تمام به کام مرگ بفرستد… نادیده بگیریم؟
این زن 32 ساله اگر مهار نشود، باز هم ادامه خواهد داد. امروز فوق لیسانس دارد و فردا لابد دکتری هم می گیرد و می شود استاد دانشگاه تا از زیر دست او دخترکان بیاموزند چگونه می توان از مردان پلکان ترقی ساخت و آن ها را له و نابود کرد.
باید به مردان امروز آموخت که بدن شان و احساسات غریزی شان و تاثیرات هورمون های شان را بیشتر بشناسند تا بتوانند در مقابل تحریکات شوم این گونه زنان رفتاری که شایسته ی این زنان است از خود نشان دهند.
اگر به “حجاب“ نه صرفا به عنوان پوششی بر جسم، که در معنای عام کلمه به عنوان“کنترل جذابیت ها“ نگاه کنیم، می بینیم که مقوله کنترل جذابیت ها(جسمی و غیر جسمی) برای ایجاد و حفظ نظام احساسی زندگی مردم و جامعه بسیار لازم و ضروری است.