. . . دانستن و شنیدن . . .

” پرسیدن عیب نیست، ندانستن عیب است! “

فکر نمی کنم در میان ما کسی این اندرز حکیمانه را از کودکی بارها و بارها نشنیده باشد! در فرهنگ ما از این دست اندرزهای گهربار کم نیست. فرهنگ ما فرهنگ دانستن است و اصولا ما ایرانیان مردمانی دانا و فهیم و پُرسنده هستیم. تا جایی که همه ی ما درباره ی همه ی موضوعات بشری قادر به سخنرانی و نگارش ده ها کتاب هستیم. از بقال و راننده تاکسی گرفته تا …

چیزی که مرا برآن داشت که در این لحظه دست به قلم شوم، سه فرزند یک خانواده هستند. یکی از این سه فرزند هرگز از هیچ کس ، تکرار می کنم هرگز از هیچ کس، حتی از فرزندان دیگر و مادرش نیز هیچ پرسشی نمی پرسد. فرزند دیگر، گاهی می پرسد گاه نمی پرسد. و سرانجام فرزند دیگر جیک و پوک همه کس را در می آورد.مادر این سه فرزند، هرگز از هیچ کس سوالی نمی پرسد و پدرشان، تا رنگ جوراب درون کفش همه کس را می داند و ته توی هر ماجرایی را از پیش درآورده است.

بگویم ژن؟ بگویم تربیت؟ بگویم محیط و دوستان؟ مانده ام چه بگویم از علت این گونه بودن مان!

=================================

” مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد! “

از خواندن نوشته ی وستا خانم زیاد نمی گذرد. “پرچونه” را می گویم. فکر کردم چقدر شنونده ی خوبی هستم. چقدر به سخنان دیگران با دقت گوش می دهم. از آنجا که هرگز در آن واحد به دوچیز فکر نمی کنم، وقتی به سخنان کسی گوش بدهم، باید همه ی کار و فکرهای دیگرم را کاملا زمین بگذارم. و این رویدادی بس نادر است!

پرچونه نیستم اما در موضوعاتی که مورد علاقه ام نباشند هرگز شنونده ی خوبی نبوده و نیستم. این نکته را مصاحبانم به زودی دریافته اند. همین است که مصاحبان زیادی هم ندارم. به قول کاپیتان هادوک، لعنت خدا بر شیطون!

درعوض در موضوعات مورد علاقه ام ، انتهایی برای شنیدن و گفتن متصور نیست. دوستانی انگشت شمار دارم و از مصاحبت شان غرق شادی می شوم.

بماند که روزمرگی مجال چندانی برای دوست بازی نمی گذارد.