” من که حلال ات نمی کنم. تا زنده باشم حلال ات نمی کنم…”
جمله ی بالا چهار روز است فکرم را رها نمی کند. امشب می نویسم.
چهار روز پیش به اداره ی ثبت واقع در … رفته بودم. آخرین باری که به آن اداره رفته بودم یک سال پیش بود. همه ی مدارک لازم را توسط کارپرداز شرکت به آن اداره داده بودم و قبض رسیدی حاوی تاریخ و شماره به من داده بودند. گفته بودند دو هفته ی دیگر سندتان حاضر است و می توانید برای دریافت آن مراجعه کنید. با خودم حساب و کتاب کردم که دو هفته ی دیگر چه روزی است و در دفتر سررسیدم با دقت همیشگی یادداشت کردم.
دو هفته ی بعد راس سررسید موعد مقرر کارپرداز را برای مراجعه به آن اداره فرستادم. ساعتی بعد با همان کاغذ رسید بازگشت. پشت کاغذ رسید یادداشتی بود. نام خانمی بود و شماره تلفنی که باید دو هفته ی بعد با وی تماس می گرفتم تا در صورت حاضربودن سند برای دریافت آن شخصا مراجعه نمایم. باز هم در سررسیدم تاریخ دو هفته ی بعد را یادداشت کردم.
دو هفته ی بعد شخصا تماس تلفنی گرفتم. خانمی بسیار خشن و بداخلاق پاسخ داد. با حالتی نزدیک به فریاد امر کرد یک ماه دیگر طول می کشد. تصادفا در همین روزها اولین جلسه عمومی ساختمان مان برگزار شد. اکثر همسایگان بودند. همگی اذعان می داشتند که سندهای شان را دریافت کرده اند و همه ی مدت زمانی که طول کشیده حدود یک هفته بوده است. من که در کمال ناباوری و حیرت به حرف شان گوش می دادم متوجه شدم به سفارش سازنده و فروشنده ی ساختمان مان، به یکی از پادوهای معاملات ملکی واسطه ی خریدشان به ازای هر سند 120هزار تومان داده اند که برایشان سند ها را بگیرد. جالب این بود که من از همه ی آنها زودتر خرید آپارتمانم را انجام داده بودم.
سرتان را درد نیاورم. مراجعات کارپرداز و تماس های من به هیچ نتیجه ای نرسید و برای من سند نشد که نشد. تا اینکه روزی (پس از گذشت حدود سه ماه) شخصا به اداره ثبت رفتم. مستقیم پیش رئیس اداره رفتم. ورقه ی رسید مدارک ام را به وی نشان دادم و ماجرای صدور یک هفته ای همه ی اسنادی که 120هزارتومان را به واسطه پرداخت نموده بودند برایش تعریف کردم. از او پرسیدم آیا من هم باید همین مبلغ را بپردازم تا سرانجام سندم صادر و تحویل ام شود؟!
رئیس برآشفت. حرف های من و شماره پیگیری ام را یادداشت کرد. به یکی از معاونین امین اش تلفن کرد و دستوراتی را مبنی بر تهیه گردش کار ثبتی از کل پرونده ی مادر و کل اسنادی که تا آن روز صادر شده اند با قید همه ی تاریخ ها تهیه شود ، صادر کرد. از من تشکر کرد و گفت فردا برای دریافت سندتان مراجعه کنید.فردا مراجعه کردم. سند آماده بود و به راحتی تحویلم شد. برای تشکر به اتاق رئیس رفتم اما متاسفانه ایشان حضور نداشتند. آن دیدار اولین و آخرین دیدار ما بود.
یکسال گذشت.
چهار روز پیش برای کار دیگری برای دریافت پاسخ استعلامی ساده به همان اداره مراجعه کردم. خانمی مرا صدا کرد. وقتی اعلام حضور کردم با چشمان گشاد شده مرا سرتاپا ورانداز کرد و با صدایی که از خشم و بغض می لرزید گفت تا آخر عمر اسم شمارا فراموش نخواهم کرد. حلال ات نمی کنم. تا زنده باشم حلال ات نمی کنم.من که متحیر مانده بودم نمی دانستم دلیل این همه خشم و لرزیدن از کجاست. ادامه داد یادتان می آید پارسال آمدید پیش آقای رئیس و به او گفتید من از شما رشوه خواسته ام و چون به من پرداخت نکرده اید من کار شما را انجام نداده ام. حیرت من صد چندان شد. به او گفتم خانم مگر شما پیش از این مرا دیده بودید؟ پاسخ داد نه. پرسیدم مگر من شما را پیش از این دیده بودم؟ باز هم پاسخ داد نه. پرسیدم مگر روزی که من با ورقه ی رسید مدارکم نزد آقای رئیس رفتم و دلیل تاخیر را جویا شدم شما در آن اتاق حضور داشتید؟ باز هم با خشم و بی حوصلگی پاسخ داد نه. ادامه دادم پس از کجا این چیزها را به من نسبت می دهید؟ تنها چیزی که من از رئیس شما پرسیدم دلیل تاخیر صدور سند نسبت به سایر اسناد جدید تر بود که ایشان برآشفتند و دستور پیگیری دادند. حال اگر کسانی که دستور رئیس را پیگیری کرده اند که من از نتیجه ی آن پیگیری ها بی خبرم، به این نتیجه رسیده بوده اند که شما مقصر بوده اید (یا حتی نبوده اید) و احیانا مورد مواخذه یا تنبیه قرار گرفته اید ایراد کار را در من جستجو نکنید.اما خانم… من به این فکر می کنم که اگر آن روز به رئیس تان مراجعه نکرده بودم ممکن بود تا به امروز نیز سند صادر نشده بود.
کمی سکوت کرد و هاج و واج به من نگاه کرد و با حالتی که کاملا کم آورده بود و همه ی همکاران اش هم حرف های مرا شنیده بودند، ادامه داد: ” من که حلال ات نمی کنم. تا زنده باشم حلال ات نمی کنم…”.
با بی اعتنایی به او پشت کردم و این چند روز به این فکر می کنم کار به کجا رسیده که کارمند خاطی از ارباب رجوع مورد آزار و اذیت واقع شده طلبکار است و او را تهدید هم می کند، شاخ و شانه هم می کشد. زمانی که رئیس قدیم رفته و رئیس جدیدی از دو هفته پیش جای او را گرفته و از همه ی ماجرا بی خبر است. احتمالا یکی از دلایل تغییر رئیس قبلی فشارهایی بوده که به امثال این خانم کارمند خاطی وارد آورده است. جالب است که آن خانم سرجایش محکم تر از پیش نشسته و همچنان به زورگویی به ارباب رجوع از رشوه بی خبر بیش از پیش می تازد.