. . . فرانچسکا . . .

we1

نوشتاری که می خوانید را مردی “زن ندیده” که با دیدن محبتی ، به اوج آسمان ها رفته باشد، ننوشته است. نوشتاری صرفا احساسی نیست که مردی ندید بدید در لحظاتی احساساتی شده، نوشته باشد. ذکر حقایقی اندیشیده شده است که خواندنش موجب می شود بدانید که هنوز هست و می شود داشت و بود.

——————

این رویداد از قضا در دورانی از زندگی ام رخ داد که به هر چیزی فکر می کردم جز به زن. آشنایی مون کاملا تصادفی بود. اما پا پیش گذاشتن مون، ادامه دادن مون و از همه مهم تر ثابت قدم موندن مون تصادفی نبود. امو اج طوفان ها اومدن و ما رو بالا پایین بردن. خیلی وقت ها ما رو به زیر بردن و کلی هم آب های تلخ و شور قورت دادیم. اما موندیم. محکم همدیگه رو چسبیدیم که مبادا آسیبی بهمون برسه.

چیزی که موجب این موندن بود و هست، اصلی است که اگه تو زندگی هر کسی باشه، اون هم محکم می مونه وگرنه هرکاری هم بکنه موجب موندگاری اش نمیشه. اسم این اصل رو من می گذارم، “فهم”. فرق آدم و حیوان در همین قدرت فهم هست. وقتی فهم و فهمیدن و فهمیده شدن باشه، همه چیز به دنبال اش میاد. و امان از وقتی که این “اصل مهم فهم” نباشه. آجر رو آجر بند نمی شه.

برای منی که همه ی عمر از نعمت آشنایی با زنی فهمیده محروم بودم، به جایی رسیده بودم که سطح انتظار خودم را به پذیرش “زن یعنی همین! موجود کوتاه کوچولو” تنزل داده بودم، قدرت فهم ای که در فرانچسکا یافتم ، معجزه ای بود. از آشنایی مون سال ها می گذرد. در این سال ها باز هم زنان زیادی را دیدم. هنوز هیچ زنی را مثل او ندیده ام. برای هر دوی ما بزرگ ترین و با ارزش ترین و مهم ترین توع رابطه ی دو آدم، دوستی است. ما تصمیم گرفته بودیم که همیشه با هم دوست باقی بمونیم. امروز نسبت های زیادی با هم داریم اما در بالای فهرست همه ی نسبت های ما، نسبت دوستی مان قرار دارد و می دانیم دوست بودن مان موجب پدید آمدن و باقی ماندن سایر نسبت هامان شده است.

در این سال ها این نخستین بار است که پیش چشم عموم ، این مسائل خصوصی را می نویسم. برای آن که در این دوران دوستی های ناپایدار مادی فیزیکی و کم رنگ شدن ارزش دوستی، خوانندگان ما بدانند هنوز می توان دوستی های پایدار غیر مادی داشت. بدانند برای عشق ورزیدن باید دوست بود. باید قدر و منزلت دوست و دوستی را پاس داشت. که تنها از این راه می توان به آرامش ، به قدرت، به تکامل رسید و از تنهایی رهید.

انسان از تنهایی بیزار است. می ترسد. تنهایی انسان ، او را به یاد فنا شدن در سکوت بی نهایت کهکشان ها می اندازد. تصمیم بگیرید تنها نمانید. در این روزگار تنهایی!

——————-

پی نوشت 1 : فرانچسکای عزیزم را، این دوست مهربان و فرشته ی نجات ام را، این یار دیرین ام را بسیار اذیت کرده ام. او به خاطر من رنج هایی کشیده که اگر نگویم هیچ انسانی در دنیا برای انسان دیگر این رنج ها را نکشیده ولی به شهامت می گویم بیش از این رنج ها کسی نکشیده است چون امکان ندارد.

فرانچسکای من، تا پای جان و بعد از آن نیز پاس ات خواهم داشت. دوست خوب من. شاهد من.

پی نوشت 2 : نام فرانچسکا برگرفته از نامی است در فیلم Casanova که فیلمی دلنشین بود.