. . . ساقیا اگر ساغرم شکنی . . .

الف:

ابتدا با این لینک جالب اوقات تان را شیرین کنید تا بعدش محضر مبارک تان عرض کنم!

نمایشگاهی از توی بدن ما!

ب:

خیلی چیزا راجع به شیمی درمانی شنیده بودم. حتی باور داشتم و دارم شنیدن کی بود مانند دیدن. تا اینکه عزیزی از عزیزانم ناچار به انجام شیمی درمانی شد. ناچار شدم همراه او مراحل این کار و آثار زیانبارش را شاهد باشم. از همه بدتر اینه که او فکر می کنه این شیمی درمانی برای درمان بیماریشه و نمی دونه در پزشکی روشی هست به اسم Palliative Care به معنی مراقبت به منظور کاهش و تسکین درد. یعنی مردن بی درد. و چه سخته شاهد مردن بی درد عزیزی بودن. عزیزی که تو چشماش پر از امیده. هربار که مستقیم تو چشمای من نگاه می کنه و من ناچارم بزرگترین دروغ زندگی ام را از او مخفی کنم و نگذارم اشک هایم را ببیند و نگذارم متوجه عمق اندوه دلم شود و نگذارم امیدش به بهبود را از دست بدهد و نگذارم بفهمد که به سرعت به سوی پایان خط زندگی روانه شده است و و و

خیلی سخته… ولی زندگی جریان داره. هیچ کس نمی دونه من زودتر می میرم یا اون عزیز من. شاید لذت بخش ترین قسمت زندگی همین ندانستن های ما باشه. شاید همه ی این تلاش های ما برای دانستن عبث ترین کاری بوده که در طول هزاران سال انجام داده ایم. ندانستن هم نعمتی بوده که ما به دست خودمون بهش بار منفی دادیم. ازش فرار کردیم در حالیکه درمان خیلی از نگرانی های ما همین ندانستن هستش و بس. اصلا ببین از روزی که دانسته های ما بالا و بالاتر رفته، چقدر به نگرانی های ما افزوده شده. اصلا هرچه بیشتر فهمیدیم، تازه بیش از پیش از ندانستن های خودمون رنج و عذاب برده ایم. عجب تلاش عبثی.

امشب احساس می کنم گاهی چقدر شیرین می تونه باشه که خودم رو به ندونستن بزنم. اصلا به خودم تلقین کنم که نمی دونم. دلم نمی خواد هم که بدونم. به هیچ کس هم اجازه نمی دم پا تو قلمروی نادانی من بزاره و کاری رو که از نوزادی برای دانستن من انجام شده ادامه بده.

دلم نمی خواد هیچ چیزی بدونم. همه عمر به دنبال دانستن دویدم بسه. یه مدت به دنبال ندانستن می دوم.

قول می دم نتیجه اش را همین جا بنویسم.